گودو!بگو که هرگز نخواهی آمد، اما متقاعدم کن که هم تو هستی هم من هستم. من آدم بی جنبهای هستم. وقتی زیاد میخوانم دچار یأس فلسفی میشوم، بعد شروع میکنم به نوشتن تا شاید درد سردر گمیام التیام پیدا کند. از یک هفته پیش که وبلاگ نویسی را شروع کردم، نه تنها سردرگمی هایم التیام نیافته اند، بلکه بخاطر وقتی که روزانه صرف نوشتن و فکر کردن به نوشتن میکنم، پاک گیج و مایوس شده ام. از اینها گذشته دارم راجع به "در انتظار گودو" مقالهای مینویسم که حسابی ذهنم را درگیر کرده و اینقدر که به اگزیستانسیالیسم، نیهیلیسم، پوچی، نیستی، خدای مردهی نیچه، جبر، نقص، واماندگی، مصیبت، مرگ، دین، تنهایی، فراموشی، جدا افتادگی و فلاکت در این نمایشنامه فکر کردهام دیگر رمقی برایم باقی نمانده.بگذریم از اینکه در هفته پیش رو چطور هر صبح دغدغه شرکت منظم در کلاسها و تحویل به موقع ریسرچ پروپوزال و اوتلاین مقالهها و آماده شدن برای امتحان ها و بعد از ظهرها هم دغدغهٔ کار کردن مثل یک انسان وظیفه شناس را خواهم داشت، مسٔله اینجاست که تمرکزم را از دست داده ام و جملات we are all born mad,some remain so وnothing is more real than nothingمدام در گوشم زنگ میزند. هیچ وقت برای رهایی از شر بحران هویّت راهی نیافتم فقط گاهی وقتها با سرگرم کردن خودم با هر کاری به جز خواندن، فکر کردن، و نوشتن فراموشش کرده ام.به گمانم تلاش و تکاپو برای به انجام رساندن کارهایی که پایانشان درهمان آغاز آنهاست و اهدافی که دست یافتن به آنها ذرهای انسان را مجاب نمی کنند و از عطش زیاده خواهی و بیقراریش نمی کاهند، درد بی درمانیست که با نسل بشر زاده شده و عجین و همراه گشته است. درد مشترکی که تنها عدم اطلاع از وجودش آن را قابل تحمل میکند و آنگاه که حس می شود روح آدم را میفرساید. پ.ن: تجربه نشون داده که مدت زیادی تو این مود مزخرف نمی مونم فقط امیدوارم تا" این نیز بگذرد "زندگیم لنگ نمونه
۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه
گودو!بگو که هرگز نخواهی آمد، اما متقاعدم کن که هم تو هستی هم من هستم.
۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه
۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه
داغ ننگ
و اما فصل آخر... مهم نیست منتقدها نظر مخالف داشته باشن،من برداشت خودم رو میپسندم: شخصیت زن داستان بخاطر گناهش نبود که سالها رنج کشید، او قربانی تحجر و کوته فکری جامعه و قوانین خشک و نا عادلانه بود. خدا سالها قبل او را بخشیده بود، قلب پاکی داشت و گناه خود را جبران کرده بود. شخصیت مرد داستان بخاطر گناهش نبود که رنج میکشید، او رنج میکشید چون به اشتباهش اعتراف نکرده بود، ریا میکرد،ریا. اینها معنیش این نبود که باید گناه کرد. ولی اون که گناه میکنه، خودش باید خودش رو اصلاح یا مجازات کنه، بهتره کسی تو رابطه دیگران با خدای خودشون فضولی نکنه. پ.ن: گناه یه خطای فردی محسوب میشه که به هیچکس آزاری نمیرسونه،ولی آدم خودش احساس میکنه اشتباه کرده و بخاطرش درد میکشه. پ.ن.ن: اون خطایی که به دیگران آسیب میزنه، مصداق جرم هست، و باید طبق قوانین عادلانه و متمدنانه که مورد قبول اکثریت هست، مجازات براش در نظر گرفته بشه. پ.ن.ن.ن: مورد قبل هم حتّی تبصره داره. از اونجایی که اخلاقیات امری مطلق نیست، ممکنه تحت شرایط خاصی ضروری باشه که قانونی بخاطر یک ارزش والای اخلاقی نقض بشه؛ انسانیت ممکنه ایجاب کنه که انسانی تحت شرایط خاصی جرمی مرتکب بشه، این تخطی از قانون مستحق مجازات نیست.
پ.ن.ن.ن.ن: خوشحالم که وکیل نیستم
۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه
من و همصحبتي اهل ريا دورم باد
باید امشب فصل آخرشو بخونم، The Scarlet Letter،از Nathaniel Hawthorne مرز بین گناه و صواب رو به جز وجدان چی میتونه تعیین کنه؟ فرض رو بر این میگذارم که مفهوم دین بر پایه اخلاقیات بنا شده، در این صورت هیچ تعارضی بین شکل غیر افراطی مذهب و وجدان انسان نباید پیش بیاد، و حتّی شاید وجدان به خوبی از پس ارزیابی خوب و بد بر بیاد، ولی...این تعارض ها...بدجوری یه جای کار میلنگه چی بگم؟ توی این فضا که اکسیژن نیست، نمیشه فریاد زد ولی...ای امان، امان از رادیکالیسم مذهبی، از تحجر از ریا، از دغلبازی ما، ما خلق خدا تو این محدوده جغرافیایی از سر جبر نیست که رنج میکشیم، حقمون اینه، چون از ماست که بر ماست
جام ميگيرم و از اهل ريا دور شوم
يعني از اهل جهان پاكدلي بگزينم
فصل آخر...
اعتراف
اعتراف میکنم اعتراف میکنم که اشتباه میکنم، ولی خودم رو برای اشتباهاتم سرزنش نمیکنم، چون اون لحظهای که اشتباه میکردم فکر میکردم دارم بهترین تصمیم رو میگیرم، اعتراف میکنم که کوتاهی میکنم، ولی برای همهٔ کوتاهی هام متاسفم و معذرت میخوام، اعتراف میکنم که اعتراف هام از سر شجاعت نه، که از سر خودخواهی و ناتوانی هستن، بار گناه رو دوش خودمو سبک میکنم
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
-دنبال زمان از دست رفته میگردم،نمیدونی کجاست؟ -نگرد، امروزت رو هم از دست میدی - امروز فقط یک روزه! گذشتهها یک عمر!نگردم؟! -میل خودته .دیروز مرد، امروزم که رفت، حواست باشه فردا رو از کفّ ندی