و اما فصل آخر... مهم نیست منتقدها نظر مخالف داشته باشن،من برداشت خودم رو میپسندم: شخصیت زن داستان بخاطر گناهش نبود که سالها رنج کشید، او قربانی تحجر و کوته فکری جامعه و قوانین خشک و نا عادلانه بود. خدا سالها قبل او را بخشیده بود، قلب پاکی داشت و گناه خود را جبران کرده بود. شخصیت مرد داستان بخاطر گناهش نبود که رنج میکشید، او رنج میکشید چون به اشتباهش اعتراف نکرده بود، ریا میکرد،ریا. اینها معنیش این نبود که باید گناه کرد. ولی اون که گناه میکنه، خودش باید خودش رو اصلاح یا مجازات کنه، بهتره کسی تو رابطه دیگران با خدای خودشون فضولی نکنه. پ.ن: گناه یه خطای فردی محسوب میشه که به هیچکس آزاری نمیرسونه،ولی آدم خودش احساس میکنه اشتباه کرده و بخاطرش درد میکشه. پ.ن.ن: اون خطایی که به دیگران آسیب میزنه، مصداق جرم هست، و باید طبق قوانین عادلانه و متمدنانه که مورد قبول اکثریت هست، مجازات براش در نظر گرفته بشه. پ.ن.ن.ن: مورد قبل هم حتّی تبصره داره. از اونجایی که اخلاقیات امری مطلق نیست، ممکنه تحت شرایط خاصی ضروری باشه که قانونی بخاطر یک ارزش والای اخلاقی نقض بشه؛ انسانیت ممکنه ایجاب کنه که انسانی تحت شرایط خاصی جرمی مرتکب بشه، این تخطی از قانون مستحق مجازات نیست.
پ.ن.ن.ن.ن: خوشحالم که وکیل نیستم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر