کلاغها آمدند. تو یک چشم به هم زدن زمین و اسمان پر شده بود از کلاغ. کلاغهای سیاه. تا چشم کار می کرد سیاهی بود.روی درختها، پشت بام ها، دیوار ها، آنتن ها، هر گوشه و کناری کلاغها بالا و پایین می پریدند و قار قار می کردند. همه جا بوی کلاغ مرده میامد، بوی کلاغی که اینقدر در کمینگاهش حریصانه به انتظار نشسته که تلف شده.کلاغها عادت داشتند در کمین بنشینند، در کمین کبوترهایی که بالهایشان را برای پرواز می گشودند.
آن روز که کلاغها آمدند کبوترها بال و پرشان شکست.آسمانی برای پرواز نداشتند. از صبح سحر تابوق سگ روی زمین دنبال دانه می گشتند، آخر با وجود این همه کلاغ دانه مثل قدیم ترها فراوان نبود. گاهی وقتها کبوترهایی که دغدغه ای جز دانه برچیدن داشتند، بالهایشان را باز میکردند، که بپرند توی سیاهی،تا شاید یک بار هم که شده بتوانند آبی ها را ببینند و به بقیه نشان بدهند.می پریدند تو آسمان سیاه.اولین پروازاخرین پروازشان بود. مجازات کبوترهایی که غم پرواز داشتند مرگ بود، مرگ با گیوتین.
یک روز گرم بهار، که بوی تعفن کلاغ همه جا را پر کرده بود،باد وزید لای شاخه ها، بوی خون پیچید بین درخت هاو پرهای سرخ پنج تا کبوتر همراه باد رفتند و رفتند و رفتند تا سرزمینهای دور، تا جایی که همه فهمیدند تو شهر کلاغ ها کبوترها برای پرواز میمیرند.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
سلااااااااام
آفرين . حالا شد . اين درسته رفيق
:)
من اون گنجشکی هستم که از قلم انداختی.
پرنده آب نخواست...پرنده دانه نخواست
حالا وقتي مي گي پنج تا كبوتر قضيه يه كم فرق مي كنه و رو مي شه
مي خواستم بگم منم ديروز يه داستانك نوشتم كه يكي تو سمي خواست يه جنازه ر وسر به نيست كنه رفته بود يهجايي كه سگاش هر موجود زنده اي و هر جنازه اي رو تيكه تيكه مي كردن ديشب هم حسين يه داستان نوشته بود سگا ريخته بودن توي شهر گله گل هآدم مي دريدن
اينجام كه كلاغا
سگ برينه توي مملكتي كه ما رو رسونده به اينجا
road to perdition؟ نه نديدم
منظورت اينه كه برم ببينم اون فيلمو؟ اره؟
حسين كارش خيلي درسته
خيلي خيلي ةاز نظر شعري ميگم) كاراشو بخون هر چند نميشه گيرشون آورد!
والا اینکه چرا ما مدام حذف و اضافه می کنیم... بخاطر اینکه این ، اون سر ایرانه من این سرش... در نتیجه این طوری شیر تو شیر میشه!!! البته اینظوری مزه ش بیشتره همزمان دوتا نوشته می خونی بعد یکی ش یهویی غیب میشه!!!
ارسال یک نظر