آنچنان تیز و سریع فرود آمد
که حنجره مان
که حنجره مان
آهی حتی
برنیاورد.
که زمان برای درک عمق فاجعه
به اندازه نبود.
نه...
جای شکوه نبود.
برنیاورد.
که زمان برای درک عمق فاجعه
به اندازه نبود.
نه...
جای شکوه نبود.
*
ما مقتولین روزگار،
با قاتل خود عشق باختیم؛
در ثانیه های احتضارکه عمرش میخواندیم
وقتلگاهی که زمین زیبایمان بود.
ما برای ادای «بیرحم»
در حرف «ب» ماندیم،
که زمان کوتاه بود
و زندگی بُران.
مرگمان را زیر تیغ زیستیم،
خونمان را گاه خندیدیم وگاه گریستیم،
ونفهمیدیم
که زندگی،
خود،
آلت
قتاله بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر